loading...
همراه تنها
سعید رضایی بازدید : 34 یکشنبه 19 خرداد 1392 نظرات (0)
بسم رب المهدي


ای کاش سراب نبود، نه ای کاش سراببود...

چه می گویم...شاید هذیان است...نمی دانم!

 

ما همان تشنگان دیدار روی تو هستیم

و دنیا هم شده است صحرای ما، هر چه

شمال و جنوب و شرق و غرب صحرا را

می گردیم ، خبرینیست، نه از روی تو ،

نه از بوی تو...فقط سراب است و خیال.

 


گاهی در این صحرا ، غباری می بینیم و سواری ،

پس می شتابیم به سویش، همچو تشنگان...همچو سرگشتگان...

شاید آن سوار توباشی...اما نه نیستی، غبار و سوار سراب است و اوهام.

 

گاهی از این صحرا ، صدای چه چه بلبلانی می آید،

که آوای شادی سر داده اند از آمدن کسی...

پس می شتابیم به همان سو... همچو تشنگان ، همچو سرگشتگان...

شاید آن کس تو باشی.... اما نه ،هیچ نیست ، بلبلان هم سراب آمدنت را ديده اند...

 

اين چه صداييست؟!... از سویی صدای هلهله و پايكوبي مي آيد!!!

هلهله و پايكوبي  كسان و خساني ، که شادند از نیامدني...

مگر نيامدن شادي دارد؟ می شتابیم به همان سو...

اينها كيستند كه همچو ما تشنه ی آمدنت نیستند ،

سرگشته ی نبودنت نیستند؟ وای بر ما ، کاش این هم سراب بود ، اما نیست!

 

از سوی ديگر، صدای نیزه و شمشیر و تیر و سنگ می آید ،

شاید یکی برای عدالت می جنگد،  می شتابیم به همان سو ...

همچو تشنگان... همچو سرگش..... نه، جنگ جنگ است ،  اما نه جنگ عدالت ،

آنها قصد جان كسي را دارند ، نكند آن كس توباشي...وای بر ما کاش این هم سراب بود، اما نیست!


ای کاش سراب نبود ، نه ای کاش سراب بود...

چه می گویم...شاید هذیان است...نمی دانم!


آقا جان.....

بگو  که آمدنت سراب نیست و  نیامدنت سراب است...

بگو برای آنها که هلهله می کنند و شادند از نیامدنت...

ما كه پشت سرمان خراب است و رو به رو هم سراب...

و شده ايم گوشه نشينان خرابه هاي سوت و كور دل!


خرابه كه سوت و كور مي شود ، سراب هم شروع مي شود...


شروع شد...

گوش كنيد صداي پاي كسي مي آيد....


 

اللهم عجل لوليك الفرج

سعید رضایی بازدید : 280 یکشنبه 19 خرداد 1392 نظرات (0)

گفتم که از فراغت عمريست بي قرارم
گفت از فـــراق ياران من نيز بي قرارم
گفتم به جز شما من فرياد رس ندارم
گفتا به غير شيعه من نيز کس ندارم
گفتم که ياوررانت مظلوم هر ديــارند
گفتا مرا ببينند مظلــــــــــوم روزگارم
گفتم که شيعيانت در رنـج و در عذابند
گفتا به حال ايشان هر لحظه اشکبارم
گفتم که شيعيانت جمعند به ياري تو
گفتا که من شب و روز در انتظار يارم
گفتم به شــــيعيانت آيا پيـــــام داري
گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم
گفتم که اي امامم از ما چرا نهانــــــي
گفتا به چشم محرم همواره آشکارم
گفتم به چشم انوار آيا که پا گـــذاري
گفتا که شستشو ده شايدکه پا گذارم
--------------
روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد، نیامدی
خلیلِ آتشین سخن ، تبربه دوشِ بت شِکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی
از ابتدای هفته ام در انتظار جمعه ام
چه جمعه صبح و ظهر،نه،غروب شد نیامدی
--------------
الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید
الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی
یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری
به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی
ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی
--------------
ای تو ما را راحت جان الغیاث
دردها را جمله درمان الغیاث
قائم آل پیمبر (ص) دستگیر
بی توأم افتان و خیزان الغیاث
کار شرع از دست شد بیرون خرام
تازه کن آئین ایمان الغیاث
عالمی گردید مالا مال شرّ
از جفا و جور و طغیان الغیاث
خون ما خوردند این دجّالیان
مهدی و هادی دوران الغیاث
-------------
جمعه ها ما زائر گل میشویم
شاخساران توسل میشویم
خشم ما در جمعه طغیان میکند
اشک را در چشم پنهان میکند
می شکوفد تا حریم کبریا ناله هامان
تا کی گل نرگس بیا
ای گل نرگس صفای دل توئی
چلچراغ سبز این محفل توئی
ای گل نرگس رهایی دست توست
یک گلستان شقایق هست توست
ای گل نرگس ای صاحب الزمان
از فراقت از فراقت الامان
--------------
چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود
مایل به سیر و گشت و تماشا نمی شود
عالم اگر به طنز شود چون تو نیستی
لبهای من به خنده دگر وا نمی شود
خواهان حرکتیم ولی غیر ممکن است
پایی که سست گشت توانا نمی شود
با جان و دل قبول نموديم بار عشق
گفتيم پشتمان که دگر تا نمی شود !
غافل از اینکه عارضه عشق در جهان
تنها غمی بود که مداوا نمی شود
آنگه به اشتباه خود آگه شدم که هیچ
راهی برای فیصله پیدا نمی شود
حالا نه اينکه پشت من از دوريت خميد
طوری خميده است که بالا نمی شود
يار غريب ، اين کلام تو در خاطرم پريد
حق با تو بود ، فاصله معنا نمی شود
--------------
زخم دل هجران زدگان را تو شفایی
درد غم بی نسخۀ ما را تو دوایی
عالم همه جا پر شده از تیرگی محض
ما گمشدگانیم و تو مصباح هدایی
مگذار که با ما همه عالم بستیزند
ما با همه گفتیم که تو صاحب مایی
سوگند به تنهایی تنهای مدینه!
تنها تو فقط منتقم خون خدایی
تو وارث بازوی علمدار حسینی
تو پاسخ فریاد تمام شهدایی
با خون دل و اشک روان هر شب جمعه
با مادر خود فاطمه (سلام الله علیها) در کرببلایی
ای کاش که یک لحظه به چشم همه عالم
ز آن گوشۀ شش گوشه به ما رخ بنمایی
ما پیش تو بودیم ولی حیف نبودیم
تو در دل مایی و ندانیم کجایی
گفتم دعایی کنم بهر ظهورت
دیدم تو دعایی تو دعایی تو دعایی
میثم همه گوش است که از خویش بگویی
کعبه همه چشم است که در کعبه درآیی
حاج غلامرضا سازگار
--------------

ی یادگار عترت طاها، ظهور کن
آرام جان زهره ی زهرا، ظهور کن
از رخ بگیر معجر غیبت، عزیز دل
روشن ترین ستاره ی دنیا، ظهور کن
عمری در انتظار نگاهت نشسته ایم
ای تکسوار سینه ی سینا، ظهور کن
ای آنکه عرش، بسته به پایت کمند خویش
وی باده نوش ساغر ادنی، ظهور کن
هرگز بهانه از لب و خالی نجسته ایم
"تنها" تویی بهانه ی دلها، ظهور کن
محمد مهدي رافع
--------------

ز کجا پای نهادیم سر کوی تو بود
آنچه دیدیم و ندیدم گل روی تو بود
سجده بر سنگ بلا برد وضو ساخت زخون
هر که محراب نمازش خم ابروی تو بود
چون معلم بخرد درس جنون می آموخت
دل که دیوانه زنجیری گیسوی تو بود
پای هر قافله از خار رهت آبله داشت
دست هر سلسله بر سلسله موی تو بود
هر چه گفتیم و نگفتیم حکایت ز تو داشت
آنچه خواندیم و نخواندیم هیاهوی تو بود
آسمان گشت به هر سوی و زمین بوس تو داشت
مهر پروانه شمع رخ دلجوی تو داشت
از بیابان عدم تا به گلستان وجود
همه جا باغ گل از نرگس جادوی تو بود
غزل میثم بی دست و زبان را بپذیر
که ز آغاز غزل خوان و ثنا گوی تو بود
حاج غلامرضا سازگار
--------------

ای قبله ی نمازگذاران آسمان
ای خلق عالمت به سر سفره میهمان
هجر تو کرده قامت اسلام را کمان
الغوث یا بن فاطمه الغوث الامان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
ای روح دین حقیقت ایمان بیا بیا
ای جان جان و مصلح کل جهان بیا
تنها دمید عترت و قرآن بیا بیا
خورشید تا به کی به پس ابرها نهان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
ای غائب از نگاه و چراغ دل همه
داغ فراغ تو شده داغ دل همه
گل کرده این شراره به باغ دل همه
آه از جگر بر آمده آتش گرفته جان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
ای پر ز اشک چشم تو صحرا بیابیا
ای سینه سوز ناله زهرای بیا بیا
ای آرزوی زینب کبرا بیا بیا
تا چند سرو قامت دخت علی کمان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
مولا کنار چاه صدا می زند تو را
زهرا به سوز و آه صدا می زند تو را
زینب به قتلگاه صدا می زند تو را
زخم عزیز فاطمه گوید به مرزبان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
از قلب داغدیده ندا می رسد بیا
از ناله ی کشیده ندا می رسد بیا
از حنجر بریده ندا می رسد بیا
ای داغدار لعل لب و چوب خیزران
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
تا کی ز دیده اشک نشانیم سیدی
تا کی در انتظار بمانیم سیدی
تا کی دعای ندبه بخوانیم سیدی
تا کی سر بریده ی جد تو بر سنان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
یاران دعا کنید که دلدار می رسد
خورشید از درون شب تار می رسد
صبح ظهور و وصل رخ یار می رسد
میثم بریز اشک و دعای فرج بخوان
حاج غلامرضا سازگار
--------------

ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن
یـا ایّهـا العــزیز! أبانـا! قــبول کن
آهی در این بساط به غیر از امید نیست
یـا نـاامیدمــان ننـمـا یـا، قـبـول کن
از یـاد بـرده ایم شمـا را پـدر! ولی
این کودک فراری خود را قبول کن
رسم کریم نیست که گلچین کند، کریم!
مـا را سَـوا نکـرده و یک جـا قـبول کن
گر بی نوا و پست و حقیریم و رو سیاه
اما به جــان حضرت زهـرا قبـول کن
گندم که نه، مقام شما بود لاجَرَم
رمز هبوط آدم و حوّا، قـبول کن
--------------
پایی برای رفتن تا آسمان بده
راهی برای دیدن رویت نشان بده
ما مردمان ساده دل این زمانه ایم
اصلا خودت بیا و دعا یادمان بده
ما با سه شنبه های شما خو گرفته ایم
اندازه لیاقتمان جمکران بده
برگد و تکیه بر روی دیوار کعبه کن
ظهری به وقت شرعی زهرا اذان بده
خود را معرفی کن و یابن الحسن بخوان
و بعد قبر مادر خود را نشان بده
مسعود اصلانی
--------------

کجا روم من از این در که خانه ام اینجاست
کبوتر تو ام و آشیانه ام اینجاست
اگر چه بال و پر من شکسته اما شکر
نشسته ام به سرایت که لانه ام اینجاست
دلم گرفته بهانه برای دیدن تو
نمی روم من از اینجا بهانه ام اینجاست
به هر کرانه که رفتم دلم نشد آرام
بیا بگو به دل من کرانه ام اینجاست
به هر نشان که به من گفته شد سفر کردم
که آخرین خبر و هم نشانه ام اینجاست
دلم به هر سفری رفته باز برگشته
کجا روم که دل جاودانه ام اینجاست
ترانه های دل من فقط تو را جوید
که صاحب نمک این ترانه ام اینجاست
اگر دلم به دل تو مقیم گردیده
زپیش دل نروم من که خانه ام اینجاست
جواد حیدری
منبع:www.shiati.ir

سعید رضایی بازدید : 394 یکشنبه 19 خرداد 1392 نظرات (0)

همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي

 
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي؟!

 
به كسي جمال خود را ننموده ‏يي و بينم                     

همه جا به هر زباني، بود از تو گفت و گويي!

 
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم                
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از ميانه، گويي!


به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويم             
شده ‏ام ز ناله، نالي، شده‏ام ز مويه، مويي

 
همه خوشدل اين كه مطرب بزند به تار، چنگي          

من از آن خوشم كه چنگي بزنم به تار مويي!


چه شود كه راه يابد سوي آب، تشنه كامي؟                                       
چه شود كه كام جويد ز لب تو، كامجويي؟


شود اين كه از ترحّم، دمي اي سحاب رحمت!       
من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلويي؟!


بشكست اگر دل من، به فداي چشم مستت!                                           
سر خُمّ مي سلامت، شكند اگر سبويي


همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا                                                
تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويي!

 
نه به باغ ره دهندم، كه گلي به كام بويم                                                  

نه دماغ اين كه از گل شنوم به كام، بويي


ز چه شيخ پاكدامن، سوي مسجدم بخواند؟!                                      
رخ شيخ و سجده گاهي، سر ما و خاك كويي

 
بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمي                                                              

بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرويي!

 
نظري به سويِ (رضوانيِ) دردمند مسكين                                           

كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويي

 
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي؟!

 

 
به كسي جمال خود را ننموده ‏يي و بينم                     

همه جا به هر زباني، بود از تو گفت و گويي!

 
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم                

تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از ميانه، گويي!


به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويم             
شده ‏ام ز ناله، نالي، شده‏ام ز مويه، مويي

 
همه خوشدل اين كه مطرب بزند به تار، چنگي          

من از آن خوشم كه چنگي بزنم به تار مويي!


چه شود كه راه يابد سوي آب، تشنه كامي؟                                       
چه شود كه كام جويد ز لب تو، كامجويي؟


شود اين كه از ترحّم، دمي اي سحاب رحمت!       
من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلويي؟!


بشكست اگر دل من، به فداي چشم مستت!                                           
سر خُمّ مي سلامت، شكند اگر سبويي


همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا                                                
تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويي!

 
نه به باغ ره دهندم، كه گلي به كام بويم                                                  

نه دماغ اين كه از گل شنوم به كام، بويي


ز چه شيخ پاكدامن، سوي مسجدم بخواند؟!
رخ شيخ و سجده گاهي، سر ما و خاك كويي

 
بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمي       

بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرويي!

نظري به سويِ (رضوانيِ) دردمند مسكين
كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويي

 

سعید رضایی بازدید : 28 یکشنبه 19 خرداد 1392 نظرات (0)

ای مهر بیکران بیا که بی تو …

1

بیا که بى‏ تو نه سحر را لطافتى است و نه صبح را صداقتى؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار مى‏شود و صبح به سلام تو از جا بر مى‏خیزد.

بیا که بى‏ تو آینه‏ ها، زنگار غربت گرفته‏ اند و قطار آشنایى‏ ها، فریاد غریبى مى‏کشد، هیچ کس حریم اطلسى‏ ها را پاس نمى ‏دارد و بر داغ لاله‏ ها مرهم نمی گذارد. بیا که بى‏ تو قنوت شاخه‏ ها، اجابتى جز غروب تلخ خزان ندارد.

 ای مهر بیکران بیا که بى‏ تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر میگیرد؟ و کجاست آغوش مهربانى که دل‏هاى زخمى را به ضیافت ابریشمى بخواند.

 

 

 بیا که بى ‏تو آسمان دلم اسیر تیرگى هاست و هرگز ستاره امید در برج اقبال، رحل خوش بختى نمى ‏افکند.

اى آبِ آب، رودخانه‏ ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوى دریاى ظهور تو شتابان‏اند.

 قامتى به استوارى کوه، دلى به بیکرانگى دریا، طراوتى به لطافت سبزینه‏ ها، سینه ‏اى به فراخى آسمان‏ها و صمیمیتى به گرمى خورشید باید تا تو را خواند و کاروان دل‏ها را به منزلگاه امید کشاند. این همه را که اندکى بیش نیست، از دل شکسته‏ ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست. 

سعید رضایی بازدید : 24 یکشنبه 19 خرداد 1392 نظرات (0)

 

لزوم شناخت امام زمان (عج)

« یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإمامِهِمْ …» (۱)
روزی که هر گروه از مردمان را با پیشوایشان می خوانیم.
هر انسان خردمندی، شناخت خدای بزرگ و آشنایی با فرستادگان او را بر خود لازم می بیند. نیز باید پس از شناخت حق تعالی و اعتقاد به همه فرستادگان او، حجّت زمان خویش را بشناسد و بر امامتش گردن نهد. بنابراین، بعد از توحید و نبوّت، اعتقاد به امامت بر همگان لازم و شناخت امام هر زمان بر مردم آن روزگار واجب است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روایتی که علمای شیعه (۲) و سنّی (۳) آن را نقل کرده اند، فرموده اند:
مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة
هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است.
جاهلیّت ایّام قبل از اسلام را گویند که مالامال از گمراهی و انحراف بوده است. اگر کسی توحید و نبوّت و قرآن را قبول داشته باشد و به اعمال دینی خود عمل کند و تنها نقص او نا آشنایی با امام زمان خویش باشد و در این حال بمیرد، در حقیقت، نا مسلمان مرده است و گمراه تلقّی می شود. پس شرط بهره مندی از اعتقاد به توحید و نبوّت و لازمه ی سودمند بودن عبادات و تقوا، این است که نسبت به امام زمان خویش معرفت داشته باشد.
به عنوان مثال، شناخت حضرت صادق علیه السلام بر مردم روزگار ایشان واجب بود؛ به طوری که بدون این شناخت دینشان ناقص می شد. امام این زمان آخرین حجت الاهی، حضرت مهدی علیه السلام است و شناخت آن حضرت بر همه ی ما واجب می باشد. یعنی، بر مردم این زمان، علاوه بر اعتقاد به توحید و نبوّت و پذیرفتن همه ی امامان قبل، شناخت حضرت مهدی علیه السلام و آشنایی با آن حجّت خداوندی لازم و ضروری است.
حضرت رضا علیه السلام در سفر تاریخی خود به توس، از نیشابور عبور فرمود. دانشمندان و مردم این شهر – که عموما سنّی مذهب بودند – به استقبال موکب امام آمدند و از آن حضرت خواستند حدیثی روایت کند. حضرت رضا علیه السلام از پدران خویش، نقل کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدای بزرگ فرموده است:
لا إله إلّا اللهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی أمِنَ مِن عَذابی.
لا اله الّا الله (باورِتوحید) دژ مستحکم من است، پس هر که در این دژ وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود.
از این رو، آن که به توحید معتقد باشد، در عذاب دوزخ نخواهد بود. سنّیان که با شنیدن این سخن بسیار مسرور شده بودند، راه امام را گشودند تا آن حضرت مسیر خویش را دنبال کنند. چند گام بعد امام علیه السلام سر از کجاوه بیرون آوردند و افزودند:
بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُرُطِها
[ اعتقد به توحید و در نتیجه رهایی از عذاب جهنّم ] شرط هایی دارد و من، یکی از آن شرط هایم. (۴)
اکنون در روزگار ما، معرفت امام زمان (عج) و اعتقاد به امامت آن پیشوای آسمانی، شرط ایمان کامل و راه نجات از عذاب الاهی است. امید است که خداوند، قلب ما را از معرفت و محبّت اهل بیت علیهم السلام و امام زمان (عج) لبریز سازد و ما را با همین اعتقاد از این جهان به سرای دیگر بَرَد؛ تا در آن روز که هر کس را با امامش می خوانند، ما نیز در پی امام خویش باشیم.
اکنون می دانیم:
۱-    همان گونه که وظیفه داریم خدا و رسول را بشناسیم، موظّفیم امام زمان خود را نیز بشناسیم.
۲-    اگر امام زمان را نشناسیم و بمیریم، به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته ایم که سراسر کفر و شرک و گمراهی است.
۳-    حدیث سلسله الذهب را نیز دانستیم و نتیجه گرفتیم که بدون معرفت امام زمان علیه السلام ایمان ما کامل نخواهد بود.
———————————————————————–
۱-   سوره اسراء آیه ۷۱
۲-   کافی (کلینی) ۳۷۷:۱ کتاب الحجه، باب من مات و لیس له امام، ح۳؛ کمال الدین (شیخ صدوق): ۴۱۰-۴۱۱، باب ۳۹ ح۱۵٫
۳-   مسند (احمد بن حنبل) ۷۳:۲؛ صحیح (بخاری) ۱۳:۵؛ صحیح (مسلم) رقم ۱۸۴۹٫
۴-   عیون اخبار الرضا (شیخ صدوق) ۱۳۴:۲ باب ۳۷، ح ۴٫ این حدیث به حدیث سلسله الذهب مشهور است.

برگرفته از کتاب«آفتاب زندگانی» نوشته دکتر محمد قندهاری

 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 124
  • بازدید کلی : 2,926
  • کدهای اختصاصی
    log
    داستان روزانه

    داستان کوتاه

    داستان کوتاه


    دعای عظم البلا
    نماز حاجت

    دریافت کد اوقات شرعی

    دریافت کد آمارگیر سایت

    دریافت کد وضعيت آب و هوا

    لبیک یا اباصالح المهدی(عج)

    نواي جمكران

    313ستاره

    پایگاه اینترنتی مقتدر مظلوم

    ˙·٠●❤جــــوان عــــاشـق❤●٠·˙

    آخرالزمان انتظار مهدویت

    جنبش وبلاگی

    پورتال جامع مهدویت

    ابزار هدایت به بالای صفحه

    حدیث