ای کاش سراب نبود، نه ای کاش سراببود...
چه می گویم...شاید هذیان است...نمی دانم!
ما همان تشنگان دیدار روی تو هستیم
و دنیا هم شده است صحرای ما، هر چه
شمال و جنوب و شرق و غرب صحرا را
می گردیم ، خبرینیست، نه از روی تو ،
نه از بوی تو...فقط سراب است و خیال.
گاهی در این صحرا ، غباری می بینیم و سواری ،
پس می شتابیم به سویش، همچو تشنگان...همچو سرگشتگان...
شاید آن سوار توباشی...اما نه نیستی، غبار و سوار سراب است و اوهام.
گاهی از این صحرا ، صدای چه چه بلبلانی می آید،
که آوای شادی سر داده اند از آمدن کسی...
پس می شتابیم به همان سو... همچو تشنگان ، همچو سرگشتگان...
شاید آن کس تو باشی.... اما نه ،هیچ نیست ، بلبلان هم سراب آمدنت را ديده اند...
اين چه صداييست؟!... از سویی صدای هلهله و پايكوبي مي آيد!!!
هلهله و پايكوبي كسان و خساني ، که شادند از نیامدني...
مگر نيامدن شادي دارد؟ می شتابیم به همان سو...
اينها كيستند كه همچو ما تشنه ی آمدنت نیستند ،
سرگشته ی نبودنت نیستند؟ وای بر ما ، کاش این هم سراب بود ، اما نیست!
از سوی ديگر، صدای نیزه و شمشیر و تیر و سنگ می آید ،
شاید یکی برای عدالت می جنگد، می شتابیم به همان سو ...
همچو تشنگان... همچو سرگش..... نه، جنگ جنگ است ، اما نه جنگ عدالت ،
آنها قصد جان كسي را دارند ، نكند آن كس توباشي...وای بر ما کاش این هم سراب بود، اما نیست!
ای کاش سراب نبود ، نه ای کاش سراب بود...
چه می گویم...شاید هذیان است...نمی دانم!
آقا جان.....
بگو که آمدنت سراب نیست و نیامدنت سراب است...
بگو برای آنها که هلهله می کنند و شادند از نیامدنت...
ما كه پشت سرمان خراب است و رو به رو هم سراب...
و شده ايم گوشه نشينان خرابه هاي سوت و كور دل!
خرابه كه سوت و كور مي شود ، سراب هم شروع مي شود...
شروع شد...
گوش كنيد صداي پاي كسي مي آيد....
اللهم عجل لوليك الفرج